چند روز پیش وسایلامو بردیم و گذاشتیم خوابگاه.دو تا چمدون پر از کاپشن و پالتو و سوشرت و بارونی و . بود.بس که من سرماییمالان همه ی وسایلای من سرجاشونن.تختم مرتبه، کمدم هم همینطور.یه حس خوبی داره قبل دوستات کاراتو انجام بدی و وقتی اونا سخت درحال تلاشن تا تو اون شلوغ پلوغی وسایلاشونو جابجا کنن تو رو تختت لم بدی و تماشاشون کنی.وای از الان کیفور شدم
از همونجا هم من و مامان و بابا یه سر رفتیم خرید.روز قشنگی بود.
یه جورایی دلم واسه دانشگاه تنگ شده.با اینکه میدونم بعد تابستون دیگه خبری از تا لنگ ظهر خوابیدنا و سریال دیدنا نیس اما میخوام برم ارومیه.همین دلتنگی برا درس و دانشگاهه که باعث میشه تصمیم بگیریم از امسال سفت و سخت واسه ارشد بخونم.دیگه مطمءنم واسه ارشد چی میخوام.تصمیم نهاییمو گرفتم
واسه ,یه ,میخوام ,روز ,ارشد ,بدی ,بدی و ,واسه ارشد ,اینکه میدونم ,میدونم بعد ,با اینکه
درباره این سایت